روی تاول دلم را خنج می کشد
بسان دی که آذر را
کدام بذر پاشیده شده در حنجره ام
زاد روز عقیم شدن بود؟
خسته ام،
راه بسته است و سنگ ریزه ها، رو به رو
من اما می روم
تو مپرس من میروم
کجایش را دل می داند و تاول
چشم میداند و اشک
یک تو، یک من و این همه تنهایی؟!
این همه هجوم وحشی نبودن را
کدامین بدفرجام به لفافه آورده است؟
کدام دست؟ کدام جاده؟
بگذار الکی خندیدنم را نقاشی کنم
بگذار عابری که رد می شود بگوید سلام
و من نگاه کنم و فارسی بگویم درود
بگذار نی نی شهریور به چشمان مهر بریزد
بگذار من بی درنگ بی پروا بی تو بی خودم
تنها بگریم...
شعر از دوست نازنینم، خانم الیوشا خواجوی
شعر یعنی حس و حال لحظه سرودن البته به نظر من،امیدوارم لحظه ها شادی بیشتری به همراه داشته باشن
ممنون از لطفتون