روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

یک تو، یک من و این همه تنهایی؟

روی تاول دلم را خنج می کشد

بسان دی که آذر را

کدام بذر پاشیده شده در حنجره ام

زاد روز عقیم شدن بود؟

خسته ام،

راه بسته است و سنگ ریزه ها، رو به رو

من اما می روم

تو مپرس من میروم

کجایش را دل می داند و تاول

چشم میداند و اشک

یک تو، یک من و این همه تنهایی؟!

این همه هجوم وحشی نبودن را

کدامین بدفرجام به لفافه آورده است؟

کدام دست؟ کدام جاده؟

بگذار الکی خندیدنم را نقاشی کنم

بگذار عابری که رد می شود بگوید سلام

و من نگاه کنم و فارسی بگویم درود

بگذار نی نی شهریور به چشمان مهر بریزد

بگذار من بی درنگ بی پروا بی تو بی خودم

تنها بگریم...

شعر از دوست نازنینم، خانم الیوشا خواجوی

نظرات 1 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 16 شهریور 1395 ساعت 02:35

شعر یعنی حس و حال لحظه سرودن البته به نظر من،امیدوارم لحظه ها شادی بیشتری به همراه داشته باشن

ممنون از لطفتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد