به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه میآورند
به مادرم که در آینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد
میآیم ، میآیم ، میآیم
با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک
با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
میآیم ، میآیم ، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد.
(فروغ فرخزاد)
پی نوشت: به بهانه ی زادروز فروغ فرخزاد. زادروزت شاد.
به بهانه ی زادروز فروغ فرخزاد ........و من
و شما نیز فروغی هستید در زندگی خویش
گاهی اوقات بین شلوغی روزهام دلتنگ زنانگی هام میشم.اون موقع میشینم فروغ میخونم!
مرسی بابت شعر ...
خواهش می کنم
امیدوارم روزی شرایطی پیش بیاد که هیچ کس بابت جنسیتش مجبور نباشه باری به دوش بکشه...
فروغِ جانم...
آخه چقدر لطیف و بااحساس بوده این زن.
چرا اینقدر زود رفته آخه؟دلم میخواست یکبار از نزدیک ببینمش این زن واقعی رو.
ما بین روزمرگیها گاها احساسات زنونه مون رو گم میکنیم،فراموش میکنیم،کمرنگ میشن...ولی فروغ اینطور نبود.
گم نکنین لطفا...
سلام
زادروز این شاعر با احساس که اشعارش همیشه غرق در دنیا لطیف زنانه بوده مبارک