روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

استاد راهنمای عزیز

رفتم جلوی در دانشگاه. نگهبانها ایستاده بودند و نمیگذاشتند هیچ ماشینی وارد بشه. من اشاره ای به برچسب مجوز روی شیشه ماشین کردمو رفتم داخل. تا جلوی دانشکده. خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم. درختهای بلند و خیابونهای بین دانشکده ها، و دانشکده و پارکینگ خوشکلش که زیر درختهاست...چقدر دلم تنگ شده بود برای اونجا...چقدر خاطره داشتم از اونجا...خاطرات اولین روزهای تدریسم...

نمیدونم چرا، ولی دلم گرفت...

دیشب خواب استاد راهنمامو دیدم. داشت بهم میگفت چرا رفتی و دیگه پیش ما نیومدی....

کاش میشد با هم توی یک دانشکده کلاس داشته باشیم....کاش میشد پروژه مونو بیشتر ادامه میدادیم...کاش همه ی آدمها مثل تو خوب بودند....

نظرات 2 + ارسال نظر
Rima پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 15:09

چند وقتیه حس میکنم نوشته هات پاییزیه
امیدوارم بهارِ روحیه ات برسه
روز و روزگارت خوش باشه دوستم

خیلی ممنون از محبتتون
منم امیدوارم

یاسمین شنبه 7 اسفند 1395 ساعت 13:18

هر جمله رو که خوندم فکر کردم دانشگاه ما رو میگی،تا اینکه رسید به بخش پارکینگ زیبا،فهمیدم قطعا منظور دانشگاه ما نیست (;


نه منظورم دانشگاه خوارزمی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد