روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

پاییزززززز

پاییز

مجموعه ای از تضادها برای من است.دوست دارم در فرصت مناسب در موردش بیشتر بنویسم...

خدایا چرا این روزها اینقدر از خودم فاصله گرفته ام.....

چرا اینقدر وقت کم می آورم؟

.

.

.

تو رگ خشک درختها، درد پاییز میگیره

بارون نم نمک آروم، روی جالیز می گیره

دیگه سبزی نمی مونه، همه جا برگهای زرده

دیگه برگها نمی رقصند، رقص پاییز پرِ درده

گرمی دستهای من کم شده دستهاتو بده، دستهای سرد منو گرم بکن، باد پاییز سرده

آفتاب تنبل پاییزی قلبت سرده، بازی ابرها و خورشید، منو آروم کرده

(پاییز-کورش یغمایی)

پی نوشت: برای ثبت در تاریخ، یک دلار دارم روزی هزارتومن تخم میذاره.

برگی از شاخه فرو ریخت

"گفته بودی صبوری کن دختر ولی نمیدانی صبوری من، صبوری بی پایان من در کشاکش این آشفتگی و ناامنی، شگفت انگیز ترین حکایت هاست... من با صبوریم هر دم نفس مییکشم."

حال نوبت ماست که باید تا ابد صبوری کنیم

روژین عزیز

سفر ابدیت به سلامت