روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

پاییز

اینجا هنوز کسی است

که به اندازه هزاران نفر نیست

و جایش روی تمام صندلی ها خالیست

کسی که هر پاییز

پای تمام درختان شهر

"شد خزانِ" تازه ای خواهد کاشت

(لیلا کرد بچه)

پاییزززززز

پاییز

مجموعه ای از تضادها برای من است.دوست دارم در فرصت مناسب در موردش بیشتر بنویسم...

خدایا چرا این روزها اینقدر از خودم فاصله گرفته ام.....

چرا اینقدر وقت کم می آورم؟

.

.

.

تو رگ خشک درختها، درد پاییز میگیره

بارون نم نمک آروم، روی جالیز می گیره

دیگه سبزی نمی مونه، همه جا برگهای زرده

دیگه برگها نمی رقصند، رقص پاییز پرِ درده

گرمی دستهای من کم شده دستهاتو بده، دستهای سرد منو گرم بکن، باد پاییز سرده

آفتاب تنبل پاییزی قلبت سرده، بازی ابرها و خورشید، منو آروم کرده

(پاییز-کورش یغمایی)

پی نوشت: برای ثبت در تاریخ، یک دلار دارم روزی هزارتومن تخم میذاره.

پا....ییز

چقدر تو عجیبی ای پاییز رنگارنگ

انگار تمام زندگی من تنها در تو خلاصه شده است

من روزی در تو به دنیا آمدم

در تو گریستن آموختم

در تو شرع به درس خواندن کردم

در تو عاشق شدم

در تو به اوج رسیدم

در تو له شدم

در تو زنده به گور شدم

در تو زندگی را دوباره آغاز کردم

و میدانم

روزی

در تو

خواهم مرد

در توی لعنتی قشنگ دوست داشتنی وحشتناک

در طول همین سه کلمه

مهر

آبان

آذر.