روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد...

به رسم آیین نیک ایرانیمان، نوروزتون شاد و فرخنده باد.

شعور نگفتن

بطور کلی صلاح در این است که آدمی شعور خویش را با نگفتن نشان دهد نه با گفتن. زیرا سکوت از هوشمندی انسان است و گفتن از خود پسندی. (آرتور شوپنهاور)

نوبت بهار

بنام او

نوبتی هم که باشد، نوبت اسفند و شکوفه و بوی بهار است. ماه داشتن حس های عجیبی که فقط این روزها به سراغ آدم می آید. حس هایی خوب، گرم، شاد و از سوی دیگر حس هایی غریب و غمناک و سوزناک. ممکنه هر کسی در هر زمانی از این حس ها داشته باشه، اما منظور من از اون حسهاییست که فقط در اسفند ماه به سراغ آدم میاد، فقط شب عید، در روزهایی که در می یابی که یک سال گذشت و یک سال انواع امید ها رو در دل نگاه داشتی به این امید که نهایتا به نتیجه مطلوب برسی، یا یک سال تحمل کردی و تمام باری که بر دوش داشتی رو به تنهایی به اینجا، آخر امسال) رساندی. بطور پیش فرض، انتظار داریم حالا که یک سال را گذراندیم، نتیجه اش را ببینیم، انتظار پاداش و حقوق بشتر و عیدی داریم، انتظار انواع هدیه ها داریم، انتظار دیدار دوستان و بستگان را داریم ، انتظار آشتی و بخشش داریم، انتظار محبت دیدن داریم...همه اینها فقط پیش فرض است. اما اگه بعضی از آنها اتفاق نیفتد، چقدر توی پر آدم میخورد...نه؟

توی این روزهاست که آدم ها جاهای خالی زندگیشونو بیشتر احساس می کنند، با تمام شادی و شوقی که دارند ممکنه آب و هوای دلشون بیشتر از روزهای دیگه ابری و بارونی بشه.

تو این روزها مهربانی ها رنگ و بوی خاصی به خودش میگیره، به نظر می رسه که آدمها کمی خندان تر از بقیه روزها هستند....و من هر بار آرزو میکنم که کاش هر روز و هر فصل، آدمها بیشتر از روز و فصل قبل مهربان باشند و زندگی خودشان و اطرافیانشان رو رنگارنگ کنند....کاش بعضی حس های خوب همیشه ادامه داشته باشه.


و اینک من....در میان این همه هیاهو...به تنهایی با صدایی که بیش از پیش به گوش نمیرسد، فریاد میزنم نامت را، و در دل، آب و جارو میکنم خانه ات را، خانه ای که همیشه از عطر حضورت، خوش بوست.

برویید و بارور باشید و برای خودتان و انسانها و این دنیا، نشانی نیک و زیبا بر جای بگذارید. و مهربانی و لبخند را فراموش نکنید.

یا حق.


بی ربط نوشت: لحظه های بسیار به صفحه خالی و سفید مانیتور که تنها نوشته اش "این وبلاگ توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است..." بود خیره شدم، و مانند یک مرد در دلم قدم زدم. هرجا هستی، شاد و خوشحال باشی. همین.

روزی می رسد که

روزی حسرت ِ روزهایی را می خوریم که در اندیشه ی خوب بودن بودیم و خوب نبودیم

در فکر ِ مهربانی کردن بودیم و مهربان نبودیم

حسرت ِ روزهایی که دنبال ِ راه های خوبی و مهربانی بودیم،

غافل از اینکه مهربانی و خوبی ساده تر از اندیشه های ما بودند،

و در دسترس تر از راه هایی که در فکر، قصد ِ پیمودن ِ آن ها را داشتیم!

روزی که خواهیم فهمید راه های خوبی منحصر به فرد نیستند

روزی که می فهمیم برای خوب بودن و مهربانی نیازی به پاس کردن ِ کتاب های سختگو نداریم

نیازی به پیمودن ِ مدارج ِ عالی ِ دانشگاهی نداریم

روزی که دست ِ کمال گرایی های تئوریک  و ایده آل گرایی های ما رو می شوند و ما می مانیم و انبوه ِ عظیمی از تئوری های مهربانی، محبّت ورزیدن و انسان بودن و کاغذ هایی که سهم ِ موش ها خواهند شد!

چه حماقت ِ بزرگی می کنند آدم ها وقتی دست به مقایسه های نابجای خود با دیگران می زنند و کسانی که ما را عمیقن دوست نمی دارند ما را بی جا با دیگران مقایسه می کنند. سخت است کسی "ما"یی را بخواهد که ما نیستیم. این فرق دارد با اینکه کسی دوست داشته باشد ما انسان ِ بهتری باشیم، راه ِ زیباتری را به ما نشان بدهد و بخواهد دوستانه و دوستدارانه ما را همراهی کند. این بد نیست، که خوب است. بد این است که آدم برای خود و به نفع ِ خود، برای دل ِ خود و به اسم ِ خوبخواهی برای دیگران، حقیقت را تغییر دهد؛ به جای همراهی ِ دیگران در رفتن به سمت ِ حقیقت، آن ها را به سمت ِ تعریف ِ خودخواهانه ای از حقیقت برد، به سمت ِ بایدی که دوست دارد.


از وبلاگ گنجشک ماهی عزیز

دلم عجیب برای نوشته هایش تنگ شده...

اینجا در دنیای من

اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند. دیگر گوسفند نمی درند، به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...

ح.پناهی