روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

برگ بی درخت

بر درخت زنده بی برگی چه غم

وای بر احوال برگ بی درخت

انسان فقط روزی متولد نمی شود که از شکم مادر بیرون می آید، بلکه زندگی وادارش می کند چندین مرتبه دیگر از شکم خودش بیرون بیاید و متولد شود.


وقتی شب شب سفر بود

توی کوچه های وحشت

وقتی هر سایه کسی بود

واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه ی شب

تپش هراس من بود

وقتی زخم خنجر دوست

بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی

به تنم مرحم کشیدی

برام از روشنی گفتی

پرده شبو دریدی

....

حالا اون دستها کجاست....؟

این آبان لعنتی کی تمام میشه......