روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

امید، آخرین تیر

امید

این آخرین بازمانده در ته ماندهای انبارهای قدیمی

این چراغی که پت پت کنان، کورسویی از روشنایی هنوز میپراکند

بعد تو

چیز دیگری نیست.