روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

efficiency and effectivenes

بعنوان کسی که همواره به راندمانها، کارایی،  عملکرد و اثربخشی توجه داشته، یک سوال و یک جور کنجکاوی  چند وقته که ذهنمو درگیر کرده. محاسبه این شاخصها برای زندگی.

مثلا، اثربخشی زندگی شما چطور محاسبه میشه؟ کارایی و راندمان چطور؟

به عبارت ساده تر، چطور میشه فهمید که چند درصد از زندگی یک آدم مشخص، به هدر رفته یا چند درصد از زندگیش را واقعا زندگی کرده؟

میشه طور دیگری این پرسش را بیان کرد، مثلا میشه پرسید: شما اگه چکاری انجام بدهید از صرف وقت و عمرتون رضایت خواهید داشت و در چه حالتی از گذر عمیتون ناراضی هستید...

برای من جالبه که نظر افراد مختلف در این زمینه رو بدونم. بدونم شما چقدر از عمرتونو هدر دادید، چقدر زندگی کردید. یا برای من جالبه که بدونم شما چه پیشنهادی دارید برای اینکه گذر لحظه هاتون هدر نره...

میدونم بسته به شرایط و پارامترهای مختلف، پاسخها و ایده ها متفاوت خواهد بود. قسمت جالب ماجرا همینجاست. تنوع در ایده ها. به عبارتی، روشن است که نمیتوان نسخه یکسانی برای همه ی افراد پیچید. اما در میان ایده ها و نظرات مختلف، میشه اشتراکاتی پیدا کرد، میشه استراتژی کلان تر رو یافت و میشه نحوه تفکر و اندیشیدن رو تغییر داد، و بهبود بخشید.


سیگار

من در طول مدت زندگی، هیچگاه اهل دود نبوده ام. همیشه از بوی سیگار متنفر بوده ام. حتی زمانیکه در عسلویه کار می کردم (حدود9سال پیش) که همه سیگاری بودند و به شدت مرا به کشیدن سیگار ترغیب می نمودند، به سیگار لب نزدم. هنوز هم از بوی سیگار حالم به هم میخوره. اما .... چند روزه که دلم یک سیگار برگ با بو و طعم شیرین میخواهد. نمیدونم چرا. اعتراف میکنم که چند روزه دارم بهش فکر میکنم.

جایگزین داره به نظرتون؟

فاصله بین من و ناممکن

اغلب تنها، نوشتن

فاصله ی بین تو و ناممکن است

نه مشروب

نه عشق زنان

نه پول

همتایش نیستند


جز نوشتن چیزی نجاتت نمیدهد


بوکفسکی - سوختن در اب، غرق شدن در اتش

دل + گیر

دلم گرفته است

یا دلگیرم

یا شاید دلم گیر است

نمیدانم

اصلا هیچ وقت فرق بین اینها را نفهمیدم

فقط میدانم دلم یک جوری می شود

جوری که مثل همیشه نیست

دلم که اینطور می شود

غصه های خودم که هیچ

غصه ی همه ی دنیا می شود غصه ی من


(منبع: نامعلوم)

روزی ما...

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه یی ست

وقلب

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف

زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه یی ست

تا کمترین سرود ، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که دیگر نباشم

الف. بامداد


پی نوشت: هر انسانی درجه ای از تنهایی در درون خود دارد. این تنهایی حد یا کران پایین ثابت دارد، اما کران بالای آن بسته به زندگی شخصی، شرایط محیطی و اتفاقاتیست که بر او گذشته است. از شخصی به شخص دیگر تغییر می کند.

ای کاش اینقدر ای کاش نداشتیم....

پی نوشت: گاهی وقت ها دلم برای خودم تنگ می شود

هفته شلوغ هم گذشت. کنفرانس که خیلی خوب بود، خیلی لازم بود، مخصوصا به دلیل عوض شدن چندتا از پرکاربرد ترین استاندارد ها، دانشگاه هم رفتم، درس هم دادم، امتحان هم گرفتم. پسر عموم هم اومد، شام درست نکردم البته چون نه فرصتش بود و نه انرژی (و نه دانشش) از بیرون گرفتیم. :)))ممیزی هم شدیم و نتیجه اش هم خوب بود، بازدید هم شدیم (نتیجه اش نمیدونم چطور بود) اما با اینکه به ورزش روزانه ام اصرار دارم، نتونستم ورزش کنم و امروز باید  به مادربزرگ هم سر بزنم بازم فرصت نمیشه احتمالا، البته ماشین نمیبرم و پیاده میرم که کمی از عذاب وجدانم کاسته بشه.

زنیرو بود مرد را راستی ز سستی کژی آید و کاستی....

بله

اینجوریاس

برین ورزش کنین. از ما گفتن بود


هفته شلوغ

هفته شلوغ یعنی :

آخر هفته قرار باشه در یک کنفرانس بین المللی دو روزه شرکت کنی، و همزمان دانشگاه هم کلاس داشته باشی و دانشجوهات هم میانترم داشته باشند و مجبور باشی دنبال کسی بگردی که بجای تو بره سر کلاس تا لااقل امتحانو برگزار کنه

یعنی، یک روز قبل از کنفرانس ممیزی خارجی داشته باشی و از صبح تا شب در گیرش باشی

یعنی، چندتا کار جدید در این هفته به کارهات اضافه بشه

یعنی، پسرعموت زنگ بزنه بگه من مسابقه برنامه نویسی دارم و میام خونتون و تا آخر هفته هستم (یعنی از سر کار که بر میگردم خونه باید شام درست کنم!!)

یعنی، مادربزرگ زنگ بزنه که چرا نمیایی سر بزنی دلم برات تنگ شده

یعنی، بازدید داشته باشی و مجبور باشی کلی گزارش آماده کنی

یعنی، مجبور باشی سه تا استاندارد جدید رو تا قبل از کنفرانس بخونی (خداییش این یکیو دیگه نمیرسم انجام بدم)

یعنی، ورزش روزانه ات عقب بیفته و عذاب وجدان بگیری

یعنی نفهمی کی روزت شب میشه و شبت روز


پی نوشت: دلم یک مسافرت خوب میخواد...

اصلا حالا که اینطوره امشب میرم کافه واته. به پسرعموم هم میگم بعد از مسابقه امروزش  بیاد اونجا.