روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

شنا

شنا در آب سرد لذتی دارد که نگو و نپرس. دیروز بسی از این بابت لذت بردیم. اما بعدش بدن دردی دارد که باز هم نگو و نپرس. امروز از این بابت در حال لذت بردنیم.


گاو

شاگرد: آقا! آدمها چطوری گاو میشوند؟

معلم: به مرور.


خط کش ی

امروز به طرز عجیبی به یاد خط کشی های صفحه های سفید دفتر مشق هایم می افتادم...

خط کش را میگذاشتم لبه ی کاغذ، و با خودکار قرمز دو خط با فاصه‌ی اندک از بالا تا پایین صفحه می کشیدم...


این خاک

این خاک

خاکی که به بلندای تاریخ است

هرچند که از هر سوی آن دردی پیداست

این خاک

ریشه های مرا در بر گرفته است

ریشه های مرا سخت در بر گرفته است


یک تو، یک من و این همه تنهایی؟

روی تاول دلم را خنج می کشد

بسان دی که آذر را

کدام بذر پاشیده شده در حنجره ام

زاد روز عقیم شدن بود؟

خسته ام،

راه بسته است و سنگ ریزه ها، رو به رو

من اما می روم

تو مپرس من میروم

کجایش را دل می داند و تاول

چشم میداند و اشک

یک تو، یک من و این همه تنهایی؟!

این همه هجوم وحشی نبودن را

کدامین بدفرجام به لفافه آورده است؟

کدام دست؟ کدام جاده؟

بگذار الکی خندیدنم را نقاشی کنم

بگذار عابری که رد می شود بگوید سلام

و من نگاه کنم و فارسی بگویم درود

بگذار نی نی شهریور به چشمان مهر بریزد

بگذار من بی درنگ بی پروا بی تو بی خودم

تنها بگریم...

شعر از دوست نازنینم، خانم الیوشا خواجوی

همسفر عشق

گر همسفر عشق شدی

مرد سفر باش

کار خاص

هر چی فکر میکنم می بینم در این زندگی کار خاصی انجام نداده ام. و همین یک جور عذاب الهی برایم ایجاد کرده است. هی یکی توی سرم میگه" هووووی، تو چرا هیچ کاری نمیکنی؟" من هی بهش میگم هوووووی دیگه چیه؟ مودب باش!

حالا نه اینکه هیچ کاری هم انجام ندم ها.... اما انجام کارهام شده برای پول. خب زندگی خرج داره دیگه...اما دوست دارم کاری برای خودم انجام بدم. نه برای پول. همش بهانه میگیرم که از صبح تا شب گرفتار کار هستم و زندگی و چند روز دیگه دانشگاه هم اضافه می شه و ... راستش از این همه بهونه گیری کلافه شدم. بابا پاشو برو دنبال کاری که دوست داری. این وقت ندارم و اینا همش بهونه است. اه.

خب حالا چه کاری دوست دارم؟ هوممممم ....... آآآآآآآآ......از بس خودمو درگیر کردم یادم نمیاد چه کاری دوست دارم. آقا یکی بیاد به من بگه من چکاری دوست دارم

یک خانواده در فامیل داریم که خیلی باحالن، آقاهه و بچه شون معمولا سر سفره که میشینن، نمیدونن چی دوست دارن، ولی خانومه میدونه. جالبه که وقتی چند نوع غذا هست، هر دو از خانوم خونه میپرسند که به نظر تو من کدومشونو دوست دارم؟ خانوم خونه هم بهشون میگه که مثلا شما از این یکی و شما از اون غذا میل کنید!!!! به چشم خودم نمیدیدم باور نمی کردم.

بعد، یه روز بچشون اومد خونه ی ما، ازش پرسیدیم چی دوست داری بخوری؟ گفت نمی دونم، مامانم می‌دونه!


هوای حیاط

میدانم حیاط آنجا پر از هوای تازه ی  باز نیامدن است...

قرار نیست هیچ اتفاق خاصی بیفتد. اما آدمی است دیگر. همیشه منتظر می ماند

ننوشتن بس

خیلی وقته ننوشته ام. روزهایم مثل خیلی های دیگه شلوغ و پر مشغله بود. وقتی از نوشتن به هر دلیلی فاصله بگیری، نوشتن هم از تو فاصله می گیرد.

احساس میکنم زندانی افکاری تکراری و ثابت شده ام. حصاری که خودم ناآگاهانه برای خودم ساخته ام. شاید هم یک دلیلش شرایط دست و پا گیر مملکت باشد. زمانهای آزادم به صفر رسیده و تقریبا وجود ندارد. و این خیلی بد است. باید زمانی را برای خودم باز کنم. باید انرژی بیشتری را در آن زمان برای خودم صرف کنم. نباید خودم را فراموش کنم. در این چند وقت، بنا به خواهش و نیاز یکی از دوستان، کار جدیدی را شروع کرده ام که هرچند موقتی است اما جسورانه و هیجانانگیز است. آشنا شدن با یک صنعت و کسب و کار جدید همیشه تجربه جالبی است. مخصوصا اگر با همه ی کارهایی که تا بحال انجام داده ای متفاوت باشد.بگذریم

اینجا را برای این ایجاد کردم که حرفهای دلم را ثبت کنم. برایم مهم نبود کسی بخواند یا نه. اما هر بار که می نویسم، انگار که نه حرفهای دلم، که برای تعداد اندک خواننده هایم می نویسم که می آیند و می خوانند و زمانشان را اینجا برای من صرف می کنند. کمی با خودم فکر کردم و دیدم که این کار حرمت دارد. باید حرمت همین اندک خواننده هایم را حفظ کنم. بایدبدانند که اینجا همواره مورد احترام هستند و خواهند بود.

زمین تهی است ز رندان

همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان بنام گل سرخ و عاشقانه بخوان

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

سی یو سون