روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

داکیومنتیشن به شرط ایجاد ارزش افزوده.

گاهی آنقدر درگیر کار و زندگی می شوم که نمی فهمم کی روز به پایان رسیده، کی آخر هفته شده، کی آخر ماه و اول ماه بعد شده.....کاش  سیستمی وجود داشت که هر از گاهی به ما تلنگر میزد (آقا من از این کلمه تلنگر بطرز عجیبی خوشم میاد) که کجا داداش؟ کجا با این عجله؟ کمی صبر کن، نه، کمی زندگی کن...

خیلی وقت پیش ها، از وقتی دبیرستانی بودم، هر شب خاطرات روزانه و افکاری که آن روز درگیرش بودم رو می نوشتم، و در انتها، آن روز را ارزیابی میکردم. یک جمله یا شعر یا عبارتی که در آن روز از معلم، تلوزیون، یا هر منبع دیگه ای می شنیدم که برایم جالب یا زیبا بود هم در آخرِ نوشته های آن روزم می نوشتم. پیش تر از آن و در زمان دبستان و راهنمایی، گاهی  خاطراتم را در دفتر خاطرات که معمولا دفتری زیبا و فانتزی بود می نوشتم. البته منظم و روزانه نبود. اگر اتفاق خاصی رخ میداد مینوشتمش. مثلا خاطرات مسافرت. اون دوران، هر سال معمولا در تابستان، پدر یک ماه مرخصی می گرفت و به مسافرت می رفتیم. همه جای ایران را تقریبا در آن سالها می گشتیم. جای من در ماشین، صندلی عقب سمت چپ (پشت سر راننده) بود. در مسافتهای طولانی، آن مکان، برای من جایی بود که به فکر فرو میرفتم. همیشه دیدن جاده مرا به فکر وا میداشت (و میدارد). از بحث دور نشم، این نوشتن ها تا سالهای اولیه دانشگاه هم ادامه داشت. هنوز سالنامه هایی که در آن خاطرات و اندیشه های روزانه ام را می نوشتم دارم. اما بعدها این نوشتن ها محدود شد به مواقعی که دلتنگ می شدم....

یادمه در آن دوران با نامه با دوستان و اقوام در ارتباط بودیم. برای پسرعموها و دخترعموهایی که از ما دور بودند نامه می نوشتیم. اداره پست آن زمان یک سیستمی داشت که با استفاده از آن میتوانستیم نامه ای به زبان انگلیسی نوشته و برای مخاطب نامعلومی (تصادفی)  در یک کشور دیگر ارسال کنیم. آن شخص هم جواب نامه را میداد . به عبارتی دوست یابیِ پستیِ خارجی بود. البته من از این امکان استفاده نکردم اما نامه هایی که یکی از خاله هام از دوست خارجی اش که به همین ترتیب پیدا کرده بود دریافت میکرد برای من همیشه جالب بود.

هنوز خیلی از آن نامه ها را دارم (البته نامه های  پسرعمو ها و دختر عموها)

این روزها با آمدن تکنولوژی های مبتنی بر IT و آسان شدن ارتباطات (آسان شدن ارتباطات مجازی و سخت شدن ارتباطات حقیقی)، قضیه خیلی فرق کرده است. اکنون برای من این پرسش مطرح است که آیا وبلاگ جایگزین مناسبی برای نوشتن و ثبت وقایع روزانه و احساسات اندیشه ها هست یا خیر. (هرچند میدانم یکی از کاربردهایش همین است).

نوشته های آن زمان من برای مخاطبان محدودی بود، و اغلبِ نوشته های من، تنها برای خودم بود. اما اینجا فرق دارد. هرکسی می تواند بطور آشنا یا ناشناس نوشته هایت را بخواند. برای همین، این پرسش مطرح است که آیا وبلاگ، صلاحیت لازم برای ثبت خاطرات شخصی را دارد یا خیر....

هنوز در انجام اینکار(در وبلاگ)، آنچنان که در دوران دبیرستان انجام میدادم، تردید دارم. اما میدانم که اگر دیر بجنبم، ناگهان زمان زیادی را از دست رفته و فراموش شده می یابم. بی هیچ یادگاری از آن.

باید هرطور شده، نوشتن را شروع کنم. چه در وبلاگ، چه بر روی کاغذ. باید اندیشه هایم را جایی ثبت کنم. باید ارزیابیهایم را دوباره انجام دهم. باید مجالی ایجاد کنم تا راههای بهتر شدن، و بالا بردن کیفیت لحظه ها را بطور شفاف تری بیابم. نباید اجازه دهم شتاب زندگی مرا در خود حل کند.

باید طوری باشم که هر روز شروعی دیگر و تازه باشد....و این گونه نوشتن، خیلی به این رویکرد کمک میکند.

احساس میکنم مانند گذشته جرات نوشتن ندارم. باید دوباره جسارت بخرج دهم. باید دوباره خودم شوم.....


نظرات 2 + ارسال نظر
مگ چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 18:18

باید بی اهمیت از کنار قضاوت شدن ها بگذریم آقا برنا، این تنها حالتی هست که می تونیم به راحتی خاطراتمون رو با افراد معلوم و نامعلوم به اشتراک بذاریم:)
به نظرم تو دفتر نوشتن خوبه، اما نه به اندازه ی وبلاگ

+ من عاشق اون نامه های تصادفی شدم ای کاش هنوز هم این سیستم بود!

بله درست میگید. اما کلیت این ماجرا هنوز برای من سواله....اینکه مخاطب خاطرات و اندیشه هایت عده نامعلومی باشند....
نه اینکه ترسی از خوانده شدن داشته باشم...نه، ترسی نیست. فقط دارم بررسی میکنم که به لحاظ اخلاقی و اجتماعی کار نادرستی نباشه....
مرسی بابت راهنمایی. منم یه جورایی با نظرت موافقم...فقط باید بیشتر مطمئن شوم.

Nila چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 17:35 http://23969.blog.ir

سلام...
من دوران نامه نوشتن رو یادم نیست اما منم همیشه دفتر خاطرات داشتم...تا اینکه یکبار مامان خوندش که نباید میخوند و بعد اون دیگه ننوشتم البته ب وبلاگ اومدم و بهترتر شد ... هرچندوقت یکبار هم بلاگ را میزدم میترکاندم و ....
اینجا برای نوشتن خوب است اگر کمتر قضاوتمان کنند !

سلام
فکر میکنم همین قضاوت کردن یکی از مشکلات نوشتن در وبلاگ است
اما از طرفی...تا حدی هم باید مقاوم و بیخیال باشیم در مقابلش...اما این حد کجاست؟
شما هم خوش اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد